نفاق؛ اصطلاح سیاسی قرآن کریم - بخش اول لزوم جداسازی صف مؤمنان از صف منافقین
خداوند، اراده فرموده مسلمانان از وجود جریان نفاق باخبر شده، صف خود را از صف منافقین جدا سازند. پس باید مسلمانان درگیر واقعه ای شوند که راهی برای پنهانکاری کفر منافقان، باقی نماند.
قرآن کریم، اصطلاحات سیاسی منحصر بهفردی دارد. یک نمونه از آن اصطلاح «منافقین» است. این واژه از اختصاصات کتاب آسمانی قرآن کریم است که تا پیش از نزول وحی در مفهوم سیاسی، استعمال نشده است. البته واژه نفاق و مشتقات آن فقط در سورههای مدنی آمده است. برخی از مفسرین؛ مانند مرحوم علامه طباطبایی، استعمال این واژه در سورههای مدنی را دلالت بر نکته خاصی نمیدانستند؛ حال آنکه در این تحقیق، ثابت شده که استعمال واژه منافقین در سورههای مدنی به دلیل شکلگیری حکومت اسلامی است؛ چرا که اگر چنین حکومتی شکل نگرفته بود، هویتی سیاسی به نام منافقین بهوجود نمیآمد.
واژگان کلیدی
قرآن کریم، حکومت اسلامی، منافقین، نفاق سیاسی، پدیده سیاسی
مقدمه
قرآن کریم از گروه های مختلفی یاد کرده است؛ مانند مؤمنین، مشرکین، کفّار و اهل کتاب و از جمله آنها گروه منافقین است. برخی از این گروه ها، تقریباً در تمام سورههای قرآن کریم، مورد اشاره قرار گرفتهاند و بعضی دیگر فقط در برخی از سور قرآنی آمدهاند. این یادکردها گاه در دسته خاصی از سور قرآنی مشاهده می شود. ازاینرو، پراکندگی یادکرد گروه ها در سوره های قرآن کریم برای پژوهشگران، تأملبرانگیز و مهم جلوه می کند. از بررسی پراکندگی ذکر گروه ها، نکات بسیارمهمی معلوم می گردد که همگی در فهم عمیق تر تعالیم قرآن کریم، مؤثر است.
منافقین از جمله گروه هایی هستند که در قرآن کریم از آنها بهگونه ای برجسته یاد شده است، لکن این یادکرد در دسته خاصی از سور قرآنی مشاهده می شود. بررسی ها نشان داده که از منافقین، تنها در سوره های مدنی، یاد شده است. واژه منافقین در سورههای مدنی چون آل عمران، توبه، نساء، انفال، احزاب، حدید، فتح، حشر و تحریم آمده است؛ بهطوری که حتی یکی از سور مدنی نیز به نام «منافقون» نامگذاری شده است؛ گرچه در سوره بقره ـ بزرگترین سورۀ مدنی و سورۀ قرآن کریم ـ نام منافقین نیامده، اما همان ابتدای سوره، بعد از ذکر پرهیزگاران (متّقین) و کافران با تعبیر «وَمِنَ النَّاسِ» (بقره(2): 8) از منافقین یاد شده است. صاحب تفسیر «مجمعالبیان» در شأن نزول آن گفته است: «این آیه دربارۀ منافقین مدینه؛ یعنی عبداللهبنأبیبنسلول و جدبنقیس و معتببنقشیر، نازل شده است» (طبرسی، 1418ق، ج1، ص66).
ذکر نام منافقین در سوره های مکی، تنها در سوره عنکبوت (آیه 11) آمده است؛ هرچند دانشمندان علوم قرآنی و مفسرین بزرگ اتفاق نظر دارند که یازده آیه اول سوره عنکبوت، جزء آیات مدنی است. مرحوم طبرسی، بنا بر یکی از دو قول ابنعباس، تمام سوره عنکبوت را مدنی و بنا بر روایت دیگری، ده آیه شریفه اول ــ غیر از «الم» که آیه اول آن است ـ را مدنی دانسته است (همان، ج8، ص3).
ابن جریر طبری از قتاده، روایت کرده که ده آیه شریفه اول از سوره عنکبوت، مدنی است (طبری، 1425ق، ج11، ص144). جلال الدین سیوطی، ذیل بحث از آیاتی که از سوره های مکی و مدنی استثناء شده میگوید آیات اول تا «وَلَیَعْلَمَنَّ الْمُنَافِقِینَ» (آیه 11) از مکیبودن، استثناء شده است (سیوطی، 1363، ج1، ص67). دکتر سیدمحمدباقر حجتی میگوید: «سوره عنکبوت با وجود مکیبودن، یازده آیۀ آغاز آن مدنی است» (حجتی، 1360، ص80). همچنین دکتر محمود رامیار میگوید: «اما در مورد سوره عنکبوت که مکی است، باید دانست که آیۀ آغاز آن مدنی می باشد و در آنجاست که سخن منافقین بازگفته شده است» (رامیار، 1362، ص607). بنابراین، همان گونه که سیدمحمدباقر حجتی و محمود رامیار اشاره کرده اند، از جمله مشخصات سوره ها یا آیات مدنی، یادکرد منافقان است.
طرح مسأله
شاید بتوان گفت که پایان بحث پژوهشگر علوم قرآنی، آغاز کار پژوهشگر علوم سیاسی است. آنچه برای دانشمند علوم قرآنی، اهمیت دارد، معلومشدن مشخصه های سور مکی و مدنی است. لذا حال که معلوم شد یکی از مشخصات آیات مدنی، ذکر نام منافقین است، کار تمام است. اما برای پژوهشگر اندیشه سیاسی اسلام، این مطلب، تازه آغاز تحقیق است. او باید بررسی کند که چرا از مختصات آیات مدنی، یادکرد منافقان است. چه دلیلی وجود دارد که ذکر منافقان، تنها در سوره های مدنی آمده است. آیا این امر ممکن است حقیقت مهمی را در اندیشه سیاسی اسلام روشن کند؟
البته مرحوم علامه طباطبایی با طرح چنین پرسشی مخالفت کرده است. به عقیده ایشان اختصاص ذکر نام منافقین در سوره های مدنی، معنایی غیر از تأکید بیشتر بر موضوع منافقین ندارد. قرآن کریم، درباره منافقین اهتمام شدیدی ورزیده و مکرر آنان را مورد حمله قرار داده است؛ زیرا مصائب منافقین بر اسلام و مسلمین، حتی از مشرکین و یهود و نصاری بیشتر بوده است. علامه طباطبایی، پس از آنکه مواردی از مصائب منافقین در مدینهالنبی را بیان کرده، عقیده برخی از مفسرین را نقد می کند که نوشته اند حرکت نفاق از بدو ورود اسلام به مدینه، شروع و تا زمان وفات رسول خدا صلی الله علیه وآله ادامه داشت.
به عقیده ایشان با تدبّر و موشکافی حوادثی که در زمان رسول خدا رخ داد و فتنه های بعد از رحلت آن حضرت، نادرستی چنین برداشتی معلوم میگردد؛ چرا که هیچ دلیل قانعکنندهای برای اختصاص نفاق در مدینه در دست نیست. لذا ایشان تنها دلیل قابل ذکر را مورد انتقاد قرار داده است و آن دلیل، ترس از اظهار باطن یا طمع غنیمت است. پیامبر و مسلمانان در دوران حضور در مکه و قبل از هجرت، قوت و نفوذ کلمه و دخل و تصرّف آنچنانی نداشتند تا کسی از آنان بترسد و یا طمع خیری داشته باشد و به این منظور در ظاهر، مطابق میل آنان اظهار ایمان کند و کفر خود را پنهان بدارد. لذا در مکه هیچ انگیزه ای برای نفاق تصور نمیشود، بر خلاف دوران بعد از هجرت که رسول خدا صلی الله علیه وآله و مسلمانان در مدینه، قدرت و شوکت پیدا کردند و در نتیجه، مشرکین مدینه جرأت علنیکردن مخالفت خود را نداشتند. ازاینرو، نفاق ورزیدند تا از مسلمانان، ایمن بمانند.
علامه طباطبایی، نادرستی این دلیل را از آن رو دانسته که علت و منشأ نفاق، منحصر در ترس و طمع نیست. پس عقلاً جایز است که بعضی از مشرکین به انگیزه تصاحب حکومت، مسلمان شده باشند؛ زیرا رسول خدا صلی الله علیه وآله از همان اوایل دعوت، فرموده بود که اگر به خدا و دعوت اسلام، ایمان بیاورید، ملوک و سلاطین زمین خواهید شد. ایشان این مطلب را هم نمی پذیرفتند که در نزدیکی های رحلت پیامبر خدا صلی الله علیه وآله نفاق منافقین از دلهایشان، بیرون شده باشد. البته با انعقاد خلافت، دیگر انگیزه ای برای اظهار نفاق باقی نماند؛ چرا که با اولیای حکومت اسلامی، زد و بند سرّی کردند. همانا تصاحب حکومت آرزویشان بود که برآورده شد (طباطبایی، بی تا، ج19، ص488-483).
اما انتقاد مرحوم علامه طباطبایی بر این برداشت، پذیرفتنی نیست. تردیدی نیست که برخی از افرادِ فرصتطلبِ دوراندیش، یافت شوند که علیرغم احتمال ضعیفی که در پیروزی رسول خدا صلی الله علیه وآله می دادند، روی نفاق، سرمایه گذاری کرده و بهانگیزه تصاحب موقعیت و منافع بیشتر احتمالی، تظاهر به ایمان کنند. آنان با خود حساب می کنند که با نفاقورزیدن، در هر صورت، چیزی را از دست نخواهند داد؛ زیرا در صورت پیروزی رسول خدا صلی الله علیه وآله آنان همچون سایر مسلمانان از منافع وضعیت جدید بهره مند خواهند شد و اگر هم پیروزیای برای اسلام و مسلمین حاصل نشود، آنان از جمع کفار و مشرکین رانده نخواهند شد؛ چرا که در نهان، وفاداری خود را به آنها اعلام کرده بودند. لکن تعداد این دسته، آنچنان زیاد و تأثیرگذار نبوده تا لازم شود توجه رسول خدا، نسبت به آنها معطوف گردد؛ بلکه عده قلیلی بودند که حاضر شدند از روی نفاق، سختی ها و مشقت های مسلمانان در مکه را تحمل کنند تا در آینده، موقعیت های مناسبی را بهدست آورند.
پس وجود آنان در میان مسلمانان مکه، سدّی در راه تبلیغ اسلام به شمار نمی رفت تا موجب نگرانی و لزوم توجه به آنان شود؛ بلکه چنین توجهی از سوی رسول خدا صلی الله علیه وآله موجب کُندی روند تبلیغ اسلام می گردید. ازاینرو، قرآن کریم در دوران حضور پیامبر در مکه هیچ اعتنایی به وجود آنان نکرده است. مضافاً اینکه مرحوم علامه طباطبایی، توضیح نداده که چرا علیرغم اهمیت منافقین، هیچ ذکری از آنها در سوره های مکی نشده است و چرا فقط در سور مدنی یادی از آنها شده است. به زعم نویسنده، باید دلیل محکمی برای چنین اختصاصی وجود داشته باشد.
برخی از دانشمندان علوم قرآنی و مفسرین، علت اختصاص یادکرد منافقان در سوره های مدنی را به شکل گیری جامعه اسلامی در مدینه نسبت داده اند. به عقیده دکتر محمود رامیار: «یاد منافقان و دورویان در مدینه پیش آمد؛ چه اینکه در مدینه بود که جای اسلام بالا گرفت و جلال و شوکتش درخشندگی تابانی یافت. گروهی از مردم که دلی سیاه و محروم از فیض هدایت الهی داشتند، ولی طمع و یا ترس، آنان را به قبول اسلام وادار ساخته بود، دل به جانب دیگر و زبان به راه اسلام گماشته بودند» (رامیار، 1362، ص607). در «تفسیر نمونه» نیز بر همین نکته، تأکید شده است. به عقیده صاحب تفسیر نمونه، منافق در حقیقت، مخالف اسلام است و لذا مخالفان در زمان بعثت در مکه، از مخالفت آشکارا با اسلام ترسی نداشتند؛ اما در مدینه به علت ضعف منافقین و قوت جامعه اسلامی، آنان چاره ای جز پنهانکاری نداشتند؛ بلکه عوامل نفوذی اساساً بعد از پیروزی، جلوه گر می شوند:
مسأله نفاق و منافقان در اسلام، از زمانی مطرح شد که پیامبر صلی الله علیه وآله به «مدینه» هجرت فرمود. پایه های اسلام، قوی و پیروزی آشکار شد، وگرنه در «مکه» تقریباً منافقی وجود نداشت؛ زیرا مخالفانِ قدرتمند، هرچه میخواستند آشکارا بر ضد اسلام می گفتند و انجام می دادند. از کسی پروا نداشتند و نیازی به کارهای منافقانه نبود. اما هنگامی که نفوذ و گسترش اسلام در «مدینه»، دشمنان را در ضعف و ناتوانی قرار داد، دیگر اظهار مخالفت بهطور آشکار، مشکل و گاه غیر ممکن بود، لذا دشمنان شکستخورده، برای ادامۀ برنامه های تخریبی خود، تغییر چهره داده و ظاهراً به صفوف مسلمانان پیوستند، ولی در خفا به اعمال خود ادامه میدادند. اصولاً طبیعت هر انقلابی چنین است که بعد از پیروزی چشمگیر، با صفوف منافقان روبهرو خواهد شد و دشمنان سرسخت دیروز، بهصورت عوامل نفوذی امروز، در لباس دوستان ظاهری، جلوه گر میشوند و از اینجاست که می توان فهمید، چرا این همه آیات، مربوط به منافقین در مدینه نازل شده، نه در مکه (مکارم شیرازی، 1388، ج24، ص160).
فرضیه مختار به دیدگاه اخیر نزدیک تر است و در عین حال، سعی دارد بهگونه ای عمیقتر و دقیق تر به مسأله نگاه کند. این فرضیه، مدعی است که گرچه شکل گیری جامعه اسلامی، موجب هراس مخالفان اسلام می شود، اما صرف واقعیت جامعه اسلامی، داعیه ای قوی برای انتخاب رویه نفاق و دورویی از سوی مخالفان اسلام نیست. آنان در جامعه اسلامی رقیقشدۀ مسامحه گر، هیچ گونه خطری احساس نمیکنند تا خود را ملزم به نشاندادن چهرۀ نفاق کنند. اگر چه تاریخ جوامع اسلامی، شاهد نمونه های زیادی از جامعه رقیقشده بوده و خواهد بود؛ در عین حال، هیچ گزارشی از شکل گیری جریان نفاق در تاریخ، نقل نشده است. هر چند در محاورات عرفی از چهرۀ نفاق، بحث میشود، ولی از آن با عنوان یک جریان نفوذی در جامعه اسلامی یاد نشده است. بنابراین، باید عاملی مهم تر از واقعیت جامعه اسلامی در شکل گیری جریان نفاق، مؤثر باشد.
آن عامل مؤثر در پدیدآمدن جریان نفاق، واقعیتی غیر از تأسیس و استمرار دولت اسلامی نیست. واقعیت دولت اسلامی است که ترس و طمع را در دل مخالفان به راه می اندازد و آنان را به اتّخاذ چهرۀ نفاق در تعامل با جامعه و دولت اسلامی، وادار میکند. اگر رسول خدا صلی الله علیه وآله در مدینه، حکومت اسلامی تأسیس نکرده بود، معلوم نبود که جریان نفاق در مدینه پا بگیرد. هراس از جامعه اسلامی، هنگامی وجود دارد که دولت اسلامیِ مقتدر بر آن حکومت کند و یا حکومت به دلیل اهتمام و التزام شدید جامعه بر حفظ شعائر اسلامی، بیم انحراف از موازین شرعی را داشته باشد. در چنین شرایطی است که داعیه رویآوردن به دورویی و نفاق در مخالفان اسلام، تشدید میشود.
به عبارت دیگر، اگر نفاق و دورویی را به فردی، اجتماعی و سیاسی تفکیک کنیم، نفاق سیاسی در جایی است که حکومت اسلامی دایر باشد. در غیر این صورت، دلیلی برای شکل گیری نفاق سیاسی، وجود ندارد. آنچه در قرآن کریم، بیشتر مورد توجه واقع شده، وجه سیاسی جریان نفاق است. از بررسی آیات قرآن کریم، درستی این نظریه را می توان معلوم ساخت. آیات شریفه مربوط به منافقین، همواره در شرایط وضع سیاسی مسلمانان بر رسول خدا صلی الله علیه وآله نازل شده است. در ادامه به چند نمونه از این دسته آیات می پردازیم.
معنای لغوی و اصطلاح قرآنی نفاق
ابن اثیر میگوید کلمه «نفاق»، اصطلاح اسلامی ـ قرآنی است و عرب تا آن زمان هیچ شناختی از معنای مخصوص آن نداشته است. بهعبارت دیگر، واژه نفاق تا زمان نزول وحی در معنای خاصی، کاربرد نیافته بود و شناخت عرب از این واژه در حد همان معنای لغوی بوده است. «نفاق» از واژه «نافقاء» گرفته شده که بهمعنای یکی از سوراخهای فرار موش صحرایی است (ابن اثیر، 1384، ج5، ص98).
موش کور صحرایی در زیر زمین سوراخهایی حفر می کند که تنها یکی از آنها آشکار است و هرگاه خطری احساس کند با سر، یکی از سوراخها را باز کرده و از مهلکه فرار میکند. «نافقاء الیربوع»؛ یعنی سوراخ خروج موش کور صحرایی (الخوری الشرتونی، 1385، ج5، ص461). «نَفَقَ» راههای زیرزمینی و تونلزدن در زیر زمین را گویند. این معنا در قرآن کریم بهکار رفته است: «فَإِنِ اسْتَطَعْتَ أَن تَبْتَغِیَ نَفَقًا فِی الأَرْضِ» (انعام(6): 35)؛ اگر بتوانی راهی به درون زمین پیدا کن.
قرآن کریم در وصف گروهی که تظاهر به ایمان کرده، ولی در باطن، دست از کفر و شرک برنداشته اند از واژه نَفَق، استفاده کرده است. چنین استعمالی برای بیان مقصود در کمال بلاغت و فصاحت است. انتخاب واژه ای مناسب در رسایی متن، بسیار مهم است. آشکارسازی چنین گروهی برای مسلمانان مدینه، بسیار اهمیت دارد. گروه منافقان در پنهان کاری و مخفیماندن باورهای باطنی شان مهارت بالایی دارند. ازاینرو، شناخت چنین افرادی، نهتنها برای مسلمانان؛ بلکه برای رسول خدا(ص) نیز دشوار است. قرآن کریم، خطاب به آن حضرت از وجود چنین گروهی از میان اعراب بادیه نشین اطراف مدینه و از میان اهل مدینه، خبر داده که آنها را نمی شناسی، ولی ما آنها را می شناسیم و به زودی آنها را بیش از یکبار عذاب خواهیم کرد: «وَمِمَّنْ حَوْلَکُم مِّنَ الأَعْرَابِ مُنَافِقُونَ وَمِنْ أَهْلِ الْمَدِینَه مَرَدُواْ عَلَى النِّفَاقِ لاَ تَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ سَنُعَذِّبُهُم مَّرَّتَیْنِ ثُمَّ یُرَدُّونَ إِلَى عَذَابٍ عَظِیمٍ» (توبه(9): 101).
برای معرفی چنین گروهی، باید از واژه مناسب استفاده کرد؛ بهطوری که مخاطب به عمق مطلب، راه پیدا کند. عربِ سرزمین حجاز با صحرا و جانوران صحرایی کاملاً آشنا است. او می داند که موش صحرایی چه جانوری است و چگونه برای نجات خود از خطر، اقدام می کند. او می داند که نافقاء الیربوع، راههای پنهانی موش صحرایی در زیر زمین است که به هنگام تهدید، با استفاده از آنها فرار می کند. پس با استعمال واژه نَفَق که از نافقاء الیربوع گرفته شده، عرب مسلمان به خوبی می فهمد که گروه دورویان، چگونه افرادی هستند. تشبیه معقول به محسوس، یکی از فنون رساشدن متن است. چنین تشبیهی در مورد گروه دورویان به دلیل شدت رسایی آن خیلی زود به اصطلاح قرآنی تبدیل شد. به همین دلیل است که ابن اثیر، چنین استعمالی را اصطلاح اسلام خوانده است.
قرآن کریم با این استعمال، ماهیت گروه منافقان را برای مسلمانان کاملاً آشکار کرده است. اسلام و مسلمانی برای گروه منافقان تهدید است. ازاینرو، باید راهی پنهان تدارک کرد تا از خطر اسلام در امان ماند. این راه فرار، همان باطن است. منافق در ظاهر ایمان می آورد، ولی در باطن بر کفر و شرک خود باقی است. این نوع باطنگرایی نزد منافقین راهی برای فرار از خطر اسلام و مسلمانی است. اتخاذ چنین روشی برای کفار و مشرکین ساکن در مکه، هیچ ضرورتی نداشت؛ چون اسلام و مسلمانی در مکه، تهدید بالفعل نبود تا چنین ضرورتی پیش آید. اما اسلام در مدینه، تهدید بالفعل است. به همین دلیل قرآن کریم با صراحت نفاق را بر گروهی از اعراب بادیهنشین اطراف مدینه و بعضی از اهل مدینه، نسبت داده است (توبه(9): 101)؛ در حالی که چنین تصریحی در مورد اعراب بادیه نشین مکه و اهل مکه، نیامده است.
چه زمانی اسلام و مسلمانی، تهدید و خطری بالفعل برای گروه کفار و مشرکین مدینه است؟ آیا صرف جماعت انبوه مسلمانان در مدینه می تواند تهدیدکننده باشد؟ مسلّم این چنین است، ولی بالقوه، نه بالفعل؛ زیرا در شرایطی که نظام سیاسی و حکومت در مدینه همسو با کفار و مشرکین باشد، جماعت انبوه مسلمانان، تهدید بالفعل به شمار نمی آیند. لذا کفار و مشرکین می توانند در پناه چنین حکومتی آزادانه، کفر و شرکشان را آشکارا بیان کنند. پس اگر اسلام و مسلمانی برای کفار و مشرکین مدینه، تهدیدی بالفعل است، از آن روست که حکومت اسلامی در مدینه برپا شده است و سلطه سیاسی اسلام بر منافقان، فشار می آورد.
جداسازی صف مؤمنان از صف منافقین
خداوند، اراده فرموده مسلمانان از وجود جریان نفاق باخبر شده، صف خود را از صف منافقین جدا سازند. پس باید مسلمانان درگیر واقعه ای شوند که راهی برای پنهانکاری کفر منافقان، باقی نماند. جهاد در عرصۀ جنگ با کفار، جدی ترین کارزار تشخیص منافقین است. قرآن کریم می فرماید جنگ اُحد به اذن الله، اتفاق افتاد و اگر چنین اذنی نبود، هرگز جنگی رخ نمی داد: «وَمَا أَصَابَکُمْ یَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعَانِ فَبِإِذْنِ اللّهِ» (آل عمران(3): 166). گویا این جنگ برای آگاهنمودن مسلمانان از دو امر مهم و التزام به آن بوده است.
نخست آنکه وعده فتح و نصرت الهی، حق است و نباید در این وعده تردید کرد. پس اگر خلافآمدی رخ داد، به یقین عامل این خلافآمد از ماست، نه خداوند سبحان. هر جا، تبعیت از فرمان خدا و رسولش واقع شود، وعدۀ نصرت الهی حتمی است؛ چنانکه این وعده در جنگ بدر در سال دوم هجرت، اتفاق افتاد و اقلیت مسلمان بر اکثریت مشرکان مکه، پیروز شدند.
اما در جنگ اُحد، گروهی از مسلمانان، فرمان جنگی رسول خدا صلی الله علیه وآله را نادیده گرفته، به قصد تصاحب غنایم جنگی پُست نظامی شان را خالی کردند و در نتیجه، مشرکان پیروز شدند. قرآن کریم، خطاب به مسلمانان میگوید: آن هنگام که مصیبتی بر شما وارد شد که دو برابر مثل آن بر دشمنان شما در جنگ بدر وارد شده بود ـ مسلمانان در جنگ بدر، هفتاد مرد مشرک را کشتند و هفتاد نفر را اسیر کردند، اما مشرکان مکه در جنگ احد، فقط هفتاد مرد مسلمان را کشتند و کسی را اسیر نکردند ـ گفتید «این مصیبت از کجاست؟» بگو: «از ناحیه خود شما است» ـ که در میدان جنگ با دستور پیامبر مخالفت کردید.
همانا خداوند بر هر چیزی قادر است: «أَوَلَمَّا أَصَابَتْکُم مُّصِیبَه قَدْ أَصَبْتُم مِّثْلَیْهَا قُلْتُمْ أَنَّى هَذَا قُلْ هُوَ مِنْ عِندِ أَنْفُسِکُمْ إِنَّ اللّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ» (آل عمران (3): 165). اما غایت دوم در جنگ اُحد، تشخیص و تفکیک گروه مؤمنان از گروه منافقان است: «وَمَا أَصَابَکُمْ یَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعَانِ فَبِإِذْنِ اللّهِ وَلِیَعْلَمَ الْمُؤْمِنِینَ * وَلْیَعْلَمَ الَّذِینَ نَافَقُواْ وَقِیلَ لَهُمْ تَعَالَوْاْ قَاتِلُواْ فِی سَبِیلِ اللّهِ أَوِ ادْفَعُواْ قَالُواْ لَوْ نَعْلَمُ قِتَالاً لاَّتَّبَعْنَاکُمْ هُمْ لِلْکُفْرِ یَوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلإِیمَانِ یَقُولُونَ بِأَفْوَاهِهِم مَّا لَیْسَ فِی قُلُوبِهِمْ وَاللّهُ أَعْلَمُ بِمَا یَکْتُمُونَ» (آلعمران(3): 167-166) و آنچه در روزی که دو دسته (مؤمنان و کافران) با هم روبه رو شدند به شما رسید، به فرمان خدا بود تا آنکه مؤمنان را مشخص کند و نیز برای این بود که منافقان شناخته شوند؛ آنهایی که به ایشان گفته شد: «بیایید در راه خدا نبرد کنید! یا (حداقل) از حریم خود، دفاع نمایید!» گفتند: «اگر میدانستیم جنگی روی خواهد داد، از شما پیروی می کردیم. (اما می دانیم جنگی نمیشود)». آنها در آن هنگام، به کفر نزدیک تر بودند تا به ایمان؛ به زبان خود چیزی می گویند که در دل ایشان نیست! و خداوند به آنچه کتمان می کنند آگاه تر است.
گروه منافقان، غیر از جمع نافرمایان در جنگ اُحد هستند؛ زیرا آنان در جنگ شرکت کرده بودند، ولی به طمع جمع آوری غنمیت های جنگی، نافرمانی کرده و پست نظامی خود را ترک کردند. اما گروه منافقان به رهبری عبداللهبنابیبنسلول و سیصد نفر از یارانش از میانه راه به چند بهانه بازگشتند و در جنگ با کفار و مشرکین، شرکت نکردند. قرآن کریم در این آیه شریفه از بهانه منافقین برای گریز از جنگ و بازگشت به مدینه خبر داده است. هنگامی که به آنان گفته شد رسول خدا صلی الله علیه وآله را در جنگ، تنها نگذارید و در راه خدا بجنگید و یا لااقل از حریم خود و خانمان و شهرتان در برابر تهاجم دشمن دفاع کنید.
روایت شده که گوینده این سخن، عبداللهبنعمروبنخزام بوده است (شیخ طوسی، 1420ق، ج4، ص282). منافقین به بهانه اینکه اگر می دانستیم جنگی درخواهد گرفت شرکت می کردیم و چون جنگی پیش نخواهد آمد، پس دلیلی ندارد خود را در بیابان سرگردان کنیم، از این امر شانه خالی کردند. بنا بر تفسیر دیگر، منافقان گفتند: اگر ما این را «جنگ» میدانستیم با شما همکاری می کردیم، اما این امر جنگ نیست، بلکه خودکشی است؛ زیرا توازن نیرو برقرار نیست. بنابراین، جنگ با مشرکین ناعاقلانه است (مکارم شیرازی، 1387، ج3، ص214).
قرآن کریم، اصلی ترین بهانۀ منافقین در خودداری از جهاد را بیان کرده است. چنانکه ملت ایران، تجربه چنین تحلیل های منافقانه ای را پیش از وقوع هشت سال دفاع مقدس (1367-1359) و حین وقوع آن به خاطر دارد. وقتی نیروهای امنیتیـ نظامی، به دولت موقت بازرگان خبر تحرکات نظامی رژیم بعث عراق را می دادند آنان در وقوع چنین جنگی تردید داشتند تا آنجا که بسیاری از قراردادهای خرید نظامی را که پیشتر پول آن پرداخت شده بود، یکطرفه فسخ کردند! در زمان وقوع جنگ تحمیلی، جریانات ضد انقلاب و مخالفان حکومت اسلامی ایران، به مقدسبودن دفاع، معتقد نبودند.
آنان دفاع مقدس را جهاد در راه خدا نمی دانستند، بلکه حتی به انگیزه دفاع از آب و خاک کشورشان، حاضر به شرکت در جنگ نبودند. آنان جنگ ایران و عراق را نابرابر می دانستند. لذا ادامه جنگ را بعد از آزادسازی خرمشهر (1362)، ناموجه دانستند؛ در حالی که هنوز بخش های زیادی از سرزمین ایران اسلامی در دست دشمن بود و صدامحسین، هرگز مایل به خاتمهدادن جنگ نبود.
برخی از مفسرین در بیان اینکه چرا در این آیه شریفه، «وَلِیَعْلَمَ الَّذِینَ نَافَقُوا» آمده است، نه «لیَعلَم المنافقین» گفته اند: «نفاق [در این آیه شریفه] به صورت «فعل»، ذکر شده، نه به صورت «وصف». این تعبیر گویا بدان جهت است که نفاق، هنوز در همۀ آنان به صورت صفت ثابتی در نیامده بود. لذا در تاریخ اسلام می خوانیم بعضی از آنان، بعدها موفق به توبه شدند و به صف مؤمنان پیوستند» (همان، ص213). اما این سخن، درست نیست. این طور نیست که باید صفت در فرد یا گروهی بهصورت ثابت درآید تا به وصف ـ نه فعل ـ خوانده شوند. گاه، فرد یا گروه به اعتبار آینده، به وصف خوانده می شوند. اگر چنین است که ایشان گفته اند ـ هنوز نفاق بهصورت صفت ثابت درنیامده است ـ معلوم نبود که قرآن کریم درباره وجود احتمالی چنین نفاقی سخن بگوید؛ بلکه ذکر منافقین به نحو فعلی (وَلِیَعْلَمَ الَّذِینَ نَافَقُوا) در آیه شریفه، از آن روست که منافقین در آن روز، مشغول نفاقورزیدن بودند.
بهانه های واهی آنان همان نفاقورزیدنشان است. تردیدافکنی در وقوع جنگ یا بیهوده و خودکشی خواندن جنگ، جدای از آنکه موجب تزلزل مسلمانان در عزم بر دفاع و جهاد می شود، راهی برای فرار منافقین از جنگ است. چنین بهانه ای همان نافقاء الیربوع (سوراخ فرار موش صحرایی) است. پس صرف حضور منافقین نیست، بلکه فعالیت نفاق افکنانه آنان در صف مؤمنان مطرح است. دقیقاً به همین خاطر است که قرآن کریم، توجه سپاهیان اسلام را به این امر مهم جلب می کند که گمان نکنید دشمنان شما، فقط کافران و مشرکین مکه هستند، بلکه علاوه بر آنها گروه منافقین نیز هستند که در میان شما حضور دارند و باید از وجود آنان با خبر باشید و در تمییز صف مؤمنان از گروه منافقان، اقدام کرد.
در این آیه شریفه، واژه «یومئذٍ» بهکار رفته است: «هُمْ لِلْکُفْرِ یَوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلإِیمَانِ». مفسرین به صرف ظرف زمانبودن «یومئذٍ» به سادگی از کنار آن گذر کردند و به این نکته توجه نکردند که چرا در آن روز بود که منافقین به کفر نزدیک تر بودند تا به ایمان.
مرحوم شیخ طوسی، دلیل نزدیکی منافقین به کفر را در همان بهانه تراشی های آنها دانسته است؛ زیرا تا پیش از چنین اظهاری، ظاهر احوال منافقین به ایمان نزدیک تر بود: «لأنهم بهذا الاظهار الی الکفر أقرب منهم للایمان، اذ کانوا قبل ذلک فی ظاهر أحوالهم الی الایمان أقرب» (شیخ طوسی، 1420ق، ج4، ص282). مرحوم طبرسی نیز همین گونه معنا کرده است (طبرسی، 1418ق، ج2، ص337). اما در سوره حشر، مشابه چنین اظهار نظری از سوی منافقان ـ البته، نه با مؤمنین مدینه، بلکه با یهود همجوار مدینه (یهود بنی نضیر) ـ نقل می شود؛ جمعی از منافقان مدینه مانند عبداللهبنابی بهطور مخفیانه، یهود بنی نضیر را تشویق به مقاومت کردند و به آنان وعده دادند که اگر علیه مسلمانان خروج کنند، با آنان خروج خواهند کرد.
در این آیه شریفه سوره حشر گفته نشده که منافقان با چنین اظهار نظری به کفر نزدیک تر از ایمان بودند، بلکه قرآن کریم می فرماید: خداوند شهادت می دهد که منافقین، کذاب هستند. آنان به وعده خود وفا نمی کنند، حتی اگر وعده منافقین با برادران عقیدتی و نسبی آنان باشد: «أَلَمْ تَر إِلَى الَّذِینَ نَافَقُوا یَقُولُونَ لِإِخْوَانِهِمُ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ لَئِنْ أُخْرِجْتُمْ لَنَخْرُجَنَّ مَعَکُمْ وَلَا نُطِیعُ فِیکُمْ أَحَدًا أَبَدًا وَإِن قُوتِلْتُمْ لَنَنصُرَنَّکُمْ وَاللَّهُ یَشْهَدُ إِنَّهُمْ لَکَاذِبُونَ * لَئِنْ أُخْرِجُوا لَا یَخْرُجُونَ مَعَهُمْ وَلَئِن قُوتِلُوا لَا یَنصُرُونَهُمْ وَلَئِن نَّصَرُوهُمْ لَیُوَلُّنَّ الْأَدْبَارَ ثُمَّ لَا یُنصَرُونَ» (حشر(59): 12-11).
درست است که گفت وگوی مخفیانه منافقان مدینه با یهود بنی نضیر، عمل منافقانه است؛ اما این گفت وگو نزدیکی منافقین به کفر را آشکار نمی کند تا شهادت خداوند سبحان بر دروغگویی منافقین لازم نباشد؛ زیرا هنوز خروجی اتفاق نیفتاده است. اما در آن روز، واقعه جنگ در شُرف اتفاق است که منافقین با بهانه های واهی در صدد فرار از جنگ برآمدند. ازاینرو، در آن روز (یومئذٍ) منافقین به کفر نزدیک تر از هر زمان دیگری بودند.
لذا ضرورت ندارد که خداوند به خاطر آن روز، بر کذب منافقین شهادت دهد. آنان به زبان چیزی می گویند که در قلبشان جریان ندارد. خداوند بر آنچه منافقان از کفر و شرک، کتمان می کنند آگاه است و این کتمان در آن روز جنگ است که آشکار می گردد؛ زیرا منافقین در آن روز، در موقعیتی قرار گرفتند که تمام راههای پنهانکاری بر آنها بسته شده بود «هُمْ لِلْکُفْرِ یَوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلإِیمَانِ یَقُولُونَ بِأَفْوَاهِهِم مَّا لَیْسَ فِی قُلُوبِهِمْ وَاللّهُ أَعْلَمُ بِمَا یَکْتُمُونَ» (آل عمران(3): 167). بنابراین، قید زمان (یومئذٍ) صرف ظرفیت نیست و خصوصیت زمان در بیان حکم دخالت دارد.
منابع و مآخذ
1. قرآن کریم.
2. نهج البلاغه، ترجمه سیدجعفر شهیدی، تهران: انتشارات علمی و فرهنگی، چ4، 1372.
3. آیتی، ابراهیم، تاریخ پیامبر اسلام، تهران: انتشارات دانشگاه تهران، چ7، 1385.
4. ابن اثیر، مجدالدین، النهایه فی غریب الحدیث و الأثر، قم: نشر دارالتفسیر، 1384.
5. ابوالفتوح رازی، حسین، روض الجنان و روح الجنان فی تفسیر القرآن، مشهد: انتشارات آستان قدس رضوی، 1375.
6. ابی هلال العسکری، حسن، معجم الفروق اللغوی، قم: مؤسسه النشر الاسلامی، چ4، 1429ق.
7. ابوزهره، محمد، خاتم پیامبران، ترجمه حسین صابری، مشهد: انتشارات آستان قدس رضوی، چ3، 1380.
8. الخوری الشرتوتی، سعید، اقرب الموارد، قم: دارالأسوه، چ2، 1385.
9. حجتی، محمدباقر، تاریخ قرآن کریم، تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1360.
10. دشتی، محمد و محمدی، کاظم، المعجم المفهرس لالفاظ نهج البلاغه، قم: مؤسسه النشر الاسلامی، 1364.
11. رامیار، محمود، تاریخ قرآن، تهران: امیرکبیر، چ2، 1362.
12. سمیحنزال، عمران، وحدت تاریخی سوره های قرآن، ترجمه سیدحسین سیدی، تهران: انتشارات سخن، 1390.
13. سیوطی، جلال الدین، الاتفاق فی علوم القرآن، ترجمه سیدمهدی حائری قزوینی، تهران: امیرکبیر، چ1، 1363.
14. شعرانی، ابوالحسن، لغت نامه قرآن کریم، تحقیق سیدمحمدرضا غیاثی کرمانی، تهران: بنیاد فرهنگی حضرت مهدی موعود(عج)، 1389.
15. طباطبایی، سیدمحمدحسین، تفسیر المیزان، ترجمه سیدمحمدباقر موسوی همدانی، قم: مؤسسه النشر الاسلامی، بیتا.
16. طبرسی، ابی علی، مجمع البیان، بیروت: دارالکتب العلمیه، 1418ق.
17. -----------، تفسیر جوامع الجامع، ترجمه احمد امیری شادمهری، مشهد: انتشارات آستان قدس رضوی، 1374.
18. طبری، ابن جریر، جامع البیان عن تأویل آی القرآن (تفسیر طبری)، بیروت: دارالفکر، 1425ق.
19. عضیمه، صالح، معناشناسی واژگان قرآن، ترجمه سیدحسین سیدی، مشهد: انتشارات آستان قدس رضوی، 1380.
20. فیض کاشانی، محسن، تفسیر الصافی، بیروت: مؤسسه الأعلمی للمطبوعات، چ 2، 1402ق.
21. قمی مشهدی، محمدبنمحمدرضا، کنزالدقائق و بحرالغرائب، مستدرک از حسین درگاهی، قم: مؤسسۀ فرهنگی هنری شمس الضحی، 1388.
22. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، بیروت: مؤسسه الوفاء، چ2، 1403ق.
23. مکارم شیرازی، ناصر و دیگران، تفسیر نمونه، تهران: دارالکتب الاسلامیه، چ42، 1387.
داود مهدویزادگان: عضو هیأت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی.
فصلنامه حکومت اسلامی شماره 68.
ادامه دارد...
http://www.farsnews.com/13941004000004