صله رحم در قرآن و حدیث
شنبه, ۲۷ تیر ۱۳۹۴، ۱۰:۱۰ ق.ظ
یامن له الدنیا والأخره
و در مجمع البیان در ذیل آیه: "و اتقوا الله الذى
تسائلون به و الارحام"، از امام باقر (علیه السلام) روایت آورده که فرمود:
معناى تقواى از ارحام این است که از قطع رحم بپرهیزید. [2]
مؤلف قدس سره: بناى این تفسیر بر قرائت ارحام به فتحه میم است تا مفعول"اتقوا" در تقدیر باشد.
و در کافى [3] و نیز در تفسیر عیاشى آمده: که منظور از ارحام، ارحام مردم است که خداى عز و جل امر به صله آن فرموده و آنقدر مورد اهمیت و اهتمامش قرار داده که در ردیف خودش آورده است که فرموده: "از خدا بترسید و از ارحام...".
مؤلف قدس سره: اینکه امام (علیه السلام) فرمود: "مگر نمى بینى..."بیان وجه تعظیم ارحام است و منظور از اینکه فرمود: در ردیف خود قرارش داده، این است که همانطور که گفتیم فرموده: "از خدا بترسید و از ارحام".[4]
و در تفسیر الدر المنثور است که عبدبن حمید از عکرمة روایت کرده که ذیل جمله:" الذى تسائلون به و الارحام"گفته است: ابن عباس گفت: رسول خدا(صلی الله علیه واله) در معناى این جمله فرمود: خداى تعالى امر مى کند به اینکه: صله رحم کنید و صله رحم، هم زندگى دنیاى شما را طولانى تر مىکند، هم در آخرت برایتان بهتر است.[5] مؤلف قدس سره: اینکه فرمود: طولانى تر مى کند، اشاره است به روایات بسیار زیادى که وارد شده که صله رحم عمر را زیاد مى کند و بر عکس قطع رحم عمر را کوتاه مى سازد و ممکن است وجه آن را با بیانى که به زودى در تفسیر آیه: "و لیخش الذین لو ترکوا من خلفهم ذریة ضعافا خافوا علیهم... [6] " مى آید، به ذهن نزدیک ساخت. و ممکن است مراد از جمله:"فانه ابقى لکم"این باشد که صله رحم زندگى را از حیث آثارش طولانى مى کند، چون باعث وحدت جارى بین اقارب مى شود و وقتى وحدت خویشاوندى محکمتر شد، انسان در از بین بردن عوامل ناسازگار زندگى بهتر مقاومت مى کند و بهتر از بلاها و مصائب و دشمنان جلوگیرى به عمل مى آورد.
و در تفسیر عیاشى از اصبغ بن نباته روایت شده که گفت: من از امیرالمؤمنین (علیه السلام) شنیدم که مى فرمود: بسیار مىشود که بعضى از شما در باره کسى و یا چیزى باید خرسندى و رضایت به خرج دهد لیکن خشمگین مىشود تا جائى که مستوجب آتش دوزخ مىگردد، (این در صورتى است که روایت"فیما یرضى"باشد و اگر"فیما یرضى"باشد معنایش این مىشود که شما گاهى دچار خشمى مىشوید که بعد از آن روى خشنودى را نمىبینید تا داخل آتش گردید، پس بنا بر این هر گاه یکى از شما نسبت به فردى از ارحام خود خشمگین شد به او نزدیک شود و با او تماس پیدا کند)، که (این خاصیت در میان ارحام هست که) هر گاه بدن این با آن تماس پیدا کند آرامش و ثبات مىیابد، آرى رحم به عرش خدا آویزان است، صدائى در آن پیدا مىشود نظیر صدائى که از آهن در هنگام کوبیدن بر مىآید، پس ندا مىدهد: "بار الها وصل کن با کسى که مرا وصل کرد و قطع کن با کسى که مرا قطع کرده"و این سخن خداوند سبحان است که: "و اتقوا الله الذى تسائلون به و الارحام ان الله کان بکم رقیبا"و هر شخصى آنگاه که دچار خشم شد اگر ایستاده است فورا بنشیند و در روى زمین و لو شود که همین نشستن روى زمین پلیدى شیطان را از بین مىبرد.[7]
مؤلف قدس سره: معناى کلمه"رحم"همانطور که توجه فرمودید عبارت از آن جهت وحدتى است که به خاطر تولد از یک پدر و مادر و یا یکى از آن دو در بین اشخاص بر قرار مىشود، و (در حقیقت) باعث اتصال و وحدتى مىشود که در ماده وجودشان نهفته است، این یک امر اعتبارى و خیالى نیست، بلکه حقیقتى است جارى در بین ارحام، و آثار حقیقى در خلقت و در خوى آنان دارد، و نیز در جسم و در روحشان موجود است که به هیچ وجه نمىشود آن را منکر شد، هر چند که احیانا عواملى دیگر با آن یافت مىشود که اثرى مخالف آن را دارد و اثر آن را ضعیف و یا خنثى مىکند تا جائى که ملحق به عدم شود ولى با آن عوامل نیز به کلى از بین نمىرود.
و به هر حال رحم یکى از قوىترین عوامل براى التیام و آشتى و دوستى بین افراد یک عشیره است و استعداد قوىترین اثر را دارد و به همین جهت است که مىبینیم نتایجى که عمل خیر در بین ارحام مىبخشد، شدیدتر است از نتایجى که همین خیر و احسان در اجانب دارد و همچنین اثر سوئى که بدرفتارى در میان ارحام مىبخشد بسیار قوىتر است از آثار سوئى که اینگونه رفتارها در بین بیگانگان دارد. اینجا است که معناى کلام امیر المؤمنین (علیه السلام) روشنتر فهمیده مىشود که فرمود:"هر گاه یکى از شما نسبت به فردى از ارحام خویش خشمگین شد به او نزدیک شود..."
چرا که نزدیک شدن به رحم، هم رعایت کردن حکم رحم است و هم تقویت و پشتیبانى از او است که همین دو جهت او را به یاد مىآورد که طرف مقابل رحم او است و تحریک مىکند به اینکه بیشتر حکم رحم را رعایت کند و در نتیجه بار دیگر اثرش ظاهر گشته و در طرفین رافت و رحمت پدید آورد.
و همچنین معناى جمله دیگر که در آخر حدیث آمده فرموده بود: "و هر شخصى در حال ایستاده دچار خشم گردید فورا به زمین بچسبد (بنشیند)..."چرا که آن حالت خشم، اگر از طپش نفس و سبعیت شخص سرچشمه بگیرد و نه از ناحیه خدا (و به خاطر او) قهرا ظهور و پیدایش مستند به هواهاى خود نفس خواهد بود و در حقیقت شیطان نفس را غافلگیر کرده، به جاى آنکه او را متوجه اسباب حقیقى کند، به سوى اسباب و همى و خیالى مىکشاند و در چنین وضعى اگر تغییر حالتى به خود بدهد مثلا اگر در حال قیام است بنشیند، نفس خویش را از شأنى به شانى دیگر منصرف کرده، به این معنا که امکان آن دارد که نفس هم از آن اسباب و همى به سوى سبب جدیدى واقعى متوجه گشته، در نتیجه از آن اسبابى که باعث خشم او بودند، غفلت کند، چون علاقه نفس آدمى به رحمت، به حسب فطرت، بیش از غضب است و به همین جهت است که مىبینیم در بعضى از روایات آمده است که تغییر حالت در حال غضب منحصر به نشستن نیست بلکه هر تغییرى که ممکن باشد کافى است، نظیر روایاتى که صاحب مجالس آن را از امام صادق از پدرش (علیه السلام) نقل کرده که در محضرش سخن از غضب به میان آمد، امام (علیه السلام) فرمود:انسان گاهى آنچنان غضب مىکند که دنبالش روى خشنودى را نمىبیند و با همان غضبش داخل آتش مىشود، (خلاصه معنا اینکه غضب او را وادار مىکند جنایتى را مرتکب گردد و مستوجب آتش شود) پس هر گاه فردى دچار غضب شد، اگر در حال قیام است سعى کند که بنشیند که همین خود باعث مىشود پلیدى شیطان از او برود و اگر در حال نشسته است برخیزد و هر مردى که بر یکى از ارحام خود خشم گرفت به او نزدیک شود و سعى کند دستش به بدن او تماس پیدا کند، چون رحم هر گاه رحم خود را لمس کند آرامش مىیابد.
مؤلف قدس سره: تاثیر لمس رحم در فرونشاندن خشم محسوس و تجربه شده است.
و اینکه فرمود: "تنقضه انتقاض الحدید..."معنایش این است که از رحم صدائى نظیر صداى آهنى که بر آن بکوبند در مىآید، و مىگوید: "چنین و چنان...".
و در کتاب صحاح اللغة در معناى"انقاض"مىگوید: این کلمه به معناى آواز مختصرى نظیر نوک به زمین زدن است.[8] و اما درباره معناى عرش ؛ عبارت است از مقام علم اجمالى و فعلى به حوادث و این خود مرحلهاى است از هستى که زمام تمام حوادث گوناگون و اسباب و علل مختلف عالم بدانجا منتهى مىشود، پس عرش به تنهائى سلسله جنبان همه علل و اسباب مختلف و متفرق است، به این معنا که روح عرش دویده در همه و محرک آن است، همچنان که از همه امور یک مملکت که در عین اینکه آن امور جهات و شؤون و اشکال مختلفى دارد، همه در یک جا ، یعنى در روى تخت سلطنتى جمع مىشوند، به طورى که یک کلمه که از آن مقام صادر مىشود ، زنجیره و سلسله همه قواى مملکتى و مقامات فعاله آن را به حرکت و جنبوجوش در مىآورد و همان یک کلمه در سراسر کشور اثر و ظهور پیدا مىکند، چیزى که هست در هر موردى اثرش متناسب با آن مورد است و شکلى و خاصیتى دارد که غیر از شکل و خاصیت سایر حلقههاى زنجیر است.
رحم نیز همانطور که توجه فرمودید همچون روح حقیقتى است که در کالبد اشخاص و افراد یک دودمان نهفته است، پس به این اعتبار مىتوان گفت رحم از متعلقات عرش است، (همان طور که عرش جامع و حافظ وحدت مختلفات است، رحم نیز جامع افراد بسیارى است که در قرابت مشترکند)، هر گاه به رحم ظلم شود و حقش سلب گشته و مورد آزار واقع گردد، به عرش خدا که وابسته بدانجا است پناهنده مىشود و از آن مقام مىخواهد تا حق را از کسى که آن را ربوده بگیرد و از کسى که آزارش کرده انتقام بکشد، این است معناى اینکه امام امیرالمؤمنین فرمود:"تنقضه انتقاض الحدید..."و این تعبیر از زیباترین تمثیلها است که در آن"مشبه"و "مشبه به"و"وجه شبه"اى هست، آنچه در حال قطع رحم حادث مىشود مشبه است، یعنى تشبیه شده است به نقرى که بر حدید واقع شود، سادهتر این که شباهت به ضربتى دارد که مثلا به تیر آهن و یا ناقوس و یا جام فلزى زده شود و صداى مخصوصى از آن بر خیزد، صدائى که در اثر ارتعاش تمامى جسم آهن را فرا گیرد. و ضربت کذائى، مشبه به و وجه شبه - صدا و ارتعاش در آهن و - صدا و لرزه در عرش است.
نیز سخن رحم در عرش مشبه است، یعنى تشبیه شده به صداى نامبرده و صداى نامبرده مشبه به، و وجه شبه وجود ارتعاش در هر دو مورد است هم در سخن عرش و هم در آهن).
و اینکه فرمود: پس ندا مىدهد: "بار الها وصل کن با کسى که مرا وصل کرده و قطع کن با کسى که مرا قطع کرده..."حکایت معنا و فحواى عملى است که صله رحم انجام مىدهد و آن پناهنده شدن به عرش و یارى خواستنش از آن مقام است و در روایاتى بسیار آمده که صله رحم عمر را زیاد مىکند و قطع رحم آن را قطع مىسازد و در سابق در جلد دوم عربى این کتاب آنجا که احکام اعمال را شرح مىدادیم بحثى پیرامون روابط اعمال با حوادث خارجى گذشت و در آنجا گفتیم که: مدیر این نظام که در عالم جارى است، این نظام را به سوى اغراضى و هدفهائى شایسته سوق مىدهد. نه به بیهودگى و عبث، و این معنا را تا ابد مهمل نخواهد گذاشت و هر گاه جزئى و یا اجزائى از عالم و یا از نظام آن گسیخته و فاسد شد، بلافاصله آن خرابى و فساد را اصلاح مىکند یا به اینکه همان را اصلاح کند و یا آنکه آن جزء را به کلى از بین ببرد و جزئى دیگر در جایش قرار دهد، و کسى که قطع رحم مىکند با خدا در تکوین او جنگ مىکند، خداى تعالى اگر راه اصلاح فراهم شد اصلاحش مىکند و گرنه عمرش را قطع و ناتمام مىسازد، و اما اینکه انسان امروز توجهى به این حقیقت نکرده، و ایمانى به آن و به امثال آن ندارد، ضرر به جائى نمىزند، و نظام عالم را زیر و رو نمىکند، و دلیل بر آن نمىشود که چنین حقیقتى وجود ندارد براى اینکه آنقدر دردهاى بىدرمان به طرف جثمان بشریت هجوم آورده که دیگر به او نوبت نمىدهد درد قطع رحم را درک کند. پس بگو حس بشریت از درک این حقیقت عاجز شده، نه اینکه این حقیقت، حقیقت نباشد و بر عکس خیال باشد، نه، بلکه حس بشر فراغت پیدا نمىکند که درد عذاب قطع رحم را احساس کند.
مؤلف قدس سره: بناى این تفسیر بر قرائت ارحام به فتحه میم است تا مفعول"اتقوا" در تقدیر باشد.
و در کافى [3] و نیز در تفسیر عیاشى آمده: که منظور از ارحام، ارحام مردم است که خداى عز و جل امر به صله آن فرموده و آنقدر مورد اهمیت و اهتمامش قرار داده که در ردیف خودش آورده است که فرموده: "از خدا بترسید و از ارحام...".
مؤلف قدس سره: اینکه امام (علیه السلام) فرمود: "مگر نمى بینى..."بیان وجه تعظیم ارحام است و منظور از اینکه فرمود: در ردیف خود قرارش داده، این است که همانطور که گفتیم فرموده: "از خدا بترسید و از ارحام".[4]
و در تفسیر الدر المنثور است که عبدبن حمید از عکرمة روایت کرده که ذیل جمله:" الذى تسائلون به و الارحام"گفته است: ابن عباس گفت: رسول خدا(صلی الله علیه واله) در معناى این جمله فرمود: خداى تعالى امر مى کند به اینکه: صله رحم کنید و صله رحم، هم زندگى دنیاى شما را طولانى تر مىکند، هم در آخرت برایتان بهتر است.[5] مؤلف قدس سره: اینکه فرمود: طولانى تر مى کند، اشاره است به روایات بسیار زیادى که وارد شده که صله رحم عمر را زیاد مى کند و بر عکس قطع رحم عمر را کوتاه مى سازد و ممکن است وجه آن را با بیانى که به زودى در تفسیر آیه: "و لیخش الذین لو ترکوا من خلفهم ذریة ضعافا خافوا علیهم... [6] " مى آید، به ذهن نزدیک ساخت. و ممکن است مراد از جمله:"فانه ابقى لکم"این باشد که صله رحم زندگى را از حیث آثارش طولانى مى کند، چون باعث وحدت جارى بین اقارب مى شود و وقتى وحدت خویشاوندى محکمتر شد، انسان در از بین بردن عوامل ناسازگار زندگى بهتر مقاومت مى کند و بهتر از بلاها و مصائب و دشمنان جلوگیرى به عمل مى آورد.
و در تفسیر عیاشى از اصبغ بن نباته روایت شده که گفت: من از امیرالمؤمنین (علیه السلام) شنیدم که مى فرمود: بسیار مىشود که بعضى از شما در باره کسى و یا چیزى باید خرسندى و رضایت به خرج دهد لیکن خشمگین مىشود تا جائى که مستوجب آتش دوزخ مىگردد، (این در صورتى است که روایت"فیما یرضى"باشد و اگر"فیما یرضى"باشد معنایش این مىشود که شما گاهى دچار خشمى مىشوید که بعد از آن روى خشنودى را نمىبینید تا داخل آتش گردید، پس بنا بر این هر گاه یکى از شما نسبت به فردى از ارحام خود خشمگین شد به او نزدیک شود و با او تماس پیدا کند)، که (این خاصیت در میان ارحام هست که) هر گاه بدن این با آن تماس پیدا کند آرامش و ثبات مىیابد، آرى رحم به عرش خدا آویزان است، صدائى در آن پیدا مىشود نظیر صدائى که از آهن در هنگام کوبیدن بر مىآید، پس ندا مىدهد: "بار الها وصل کن با کسى که مرا وصل کرد و قطع کن با کسى که مرا قطع کرده"و این سخن خداوند سبحان است که: "و اتقوا الله الذى تسائلون به و الارحام ان الله کان بکم رقیبا"و هر شخصى آنگاه که دچار خشم شد اگر ایستاده است فورا بنشیند و در روى زمین و لو شود که همین نشستن روى زمین پلیدى شیطان را از بین مىبرد.[7]
مؤلف قدس سره: معناى کلمه"رحم"همانطور که توجه فرمودید عبارت از آن جهت وحدتى است که به خاطر تولد از یک پدر و مادر و یا یکى از آن دو در بین اشخاص بر قرار مىشود، و (در حقیقت) باعث اتصال و وحدتى مىشود که در ماده وجودشان نهفته است، این یک امر اعتبارى و خیالى نیست، بلکه حقیقتى است جارى در بین ارحام، و آثار حقیقى در خلقت و در خوى آنان دارد، و نیز در جسم و در روحشان موجود است که به هیچ وجه نمىشود آن را منکر شد، هر چند که احیانا عواملى دیگر با آن یافت مىشود که اثرى مخالف آن را دارد و اثر آن را ضعیف و یا خنثى مىکند تا جائى که ملحق به عدم شود ولى با آن عوامل نیز به کلى از بین نمىرود.
و به هر حال رحم یکى از قوىترین عوامل براى التیام و آشتى و دوستى بین افراد یک عشیره است و استعداد قوىترین اثر را دارد و به همین جهت است که مىبینیم نتایجى که عمل خیر در بین ارحام مىبخشد، شدیدتر است از نتایجى که همین خیر و احسان در اجانب دارد و همچنین اثر سوئى که بدرفتارى در میان ارحام مىبخشد بسیار قوىتر است از آثار سوئى که اینگونه رفتارها در بین بیگانگان دارد. اینجا است که معناى کلام امیر المؤمنین (علیه السلام) روشنتر فهمیده مىشود که فرمود:"هر گاه یکى از شما نسبت به فردى از ارحام خویش خشمگین شد به او نزدیک شود..."
چرا که نزدیک شدن به رحم، هم رعایت کردن حکم رحم است و هم تقویت و پشتیبانى از او است که همین دو جهت او را به یاد مىآورد که طرف مقابل رحم او است و تحریک مىکند به اینکه بیشتر حکم رحم را رعایت کند و در نتیجه بار دیگر اثرش ظاهر گشته و در طرفین رافت و رحمت پدید آورد.
و همچنین معناى جمله دیگر که در آخر حدیث آمده فرموده بود: "و هر شخصى در حال ایستاده دچار خشم گردید فورا به زمین بچسبد (بنشیند)..."چرا که آن حالت خشم، اگر از طپش نفس و سبعیت شخص سرچشمه بگیرد و نه از ناحیه خدا (و به خاطر او) قهرا ظهور و پیدایش مستند به هواهاى خود نفس خواهد بود و در حقیقت شیطان نفس را غافلگیر کرده، به جاى آنکه او را متوجه اسباب حقیقى کند، به سوى اسباب و همى و خیالى مىکشاند و در چنین وضعى اگر تغییر حالتى به خود بدهد مثلا اگر در حال قیام است بنشیند، نفس خویش را از شأنى به شانى دیگر منصرف کرده، به این معنا که امکان آن دارد که نفس هم از آن اسباب و همى به سوى سبب جدیدى واقعى متوجه گشته، در نتیجه از آن اسبابى که باعث خشم او بودند، غفلت کند، چون علاقه نفس آدمى به رحمت، به حسب فطرت، بیش از غضب است و به همین جهت است که مىبینیم در بعضى از روایات آمده است که تغییر حالت در حال غضب منحصر به نشستن نیست بلکه هر تغییرى که ممکن باشد کافى است، نظیر روایاتى که صاحب مجالس آن را از امام صادق از پدرش (علیه السلام) نقل کرده که در محضرش سخن از غضب به میان آمد، امام (علیه السلام) فرمود:انسان گاهى آنچنان غضب مىکند که دنبالش روى خشنودى را نمىبیند و با همان غضبش داخل آتش مىشود، (خلاصه معنا اینکه غضب او را وادار مىکند جنایتى را مرتکب گردد و مستوجب آتش شود) پس هر گاه فردى دچار غضب شد، اگر در حال قیام است سعى کند که بنشیند که همین خود باعث مىشود پلیدى شیطان از او برود و اگر در حال نشسته است برخیزد و هر مردى که بر یکى از ارحام خود خشم گرفت به او نزدیک شود و سعى کند دستش به بدن او تماس پیدا کند، چون رحم هر گاه رحم خود را لمس کند آرامش مىیابد.
مؤلف قدس سره: تاثیر لمس رحم در فرونشاندن خشم محسوس و تجربه شده است.
و اینکه فرمود: "تنقضه انتقاض الحدید..."معنایش این است که از رحم صدائى نظیر صداى آهنى که بر آن بکوبند در مىآید، و مىگوید: "چنین و چنان...".
و در کتاب صحاح اللغة در معناى"انقاض"مىگوید: این کلمه به معناى آواز مختصرى نظیر نوک به زمین زدن است.[8] و اما درباره معناى عرش ؛ عبارت است از مقام علم اجمالى و فعلى به حوادث و این خود مرحلهاى است از هستى که زمام تمام حوادث گوناگون و اسباب و علل مختلف عالم بدانجا منتهى مىشود، پس عرش به تنهائى سلسله جنبان همه علل و اسباب مختلف و متفرق است، به این معنا که روح عرش دویده در همه و محرک آن است، همچنان که از همه امور یک مملکت که در عین اینکه آن امور جهات و شؤون و اشکال مختلفى دارد، همه در یک جا ، یعنى در روى تخت سلطنتى جمع مىشوند، به طورى که یک کلمه که از آن مقام صادر مىشود ، زنجیره و سلسله همه قواى مملکتى و مقامات فعاله آن را به حرکت و جنبوجوش در مىآورد و همان یک کلمه در سراسر کشور اثر و ظهور پیدا مىکند، چیزى که هست در هر موردى اثرش متناسب با آن مورد است و شکلى و خاصیتى دارد که غیر از شکل و خاصیت سایر حلقههاى زنجیر است.
رحم نیز همانطور که توجه فرمودید همچون روح حقیقتى است که در کالبد اشخاص و افراد یک دودمان نهفته است، پس به این اعتبار مىتوان گفت رحم از متعلقات عرش است، (همان طور که عرش جامع و حافظ وحدت مختلفات است، رحم نیز جامع افراد بسیارى است که در قرابت مشترکند)، هر گاه به رحم ظلم شود و حقش سلب گشته و مورد آزار واقع گردد، به عرش خدا که وابسته بدانجا است پناهنده مىشود و از آن مقام مىخواهد تا حق را از کسى که آن را ربوده بگیرد و از کسى که آزارش کرده انتقام بکشد، این است معناى اینکه امام امیرالمؤمنین فرمود:"تنقضه انتقاض الحدید..."و این تعبیر از زیباترین تمثیلها است که در آن"مشبه"و "مشبه به"و"وجه شبه"اى هست، آنچه در حال قطع رحم حادث مىشود مشبه است، یعنى تشبیه شده است به نقرى که بر حدید واقع شود، سادهتر این که شباهت به ضربتى دارد که مثلا به تیر آهن و یا ناقوس و یا جام فلزى زده شود و صداى مخصوصى از آن بر خیزد، صدائى که در اثر ارتعاش تمامى جسم آهن را فرا گیرد. و ضربت کذائى، مشبه به و وجه شبه - صدا و ارتعاش در آهن و - صدا و لرزه در عرش است.
نیز سخن رحم در عرش مشبه است، یعنى تشبیه شده به صداى نامبرده و صداى نامبرده مشبه به، و وجه شبه وجود ارتعاش در هر دو مورد است هم در سخن عرش و هم در آهن).
و اینکه فرمود: پس ندا مىدهد: "بار الها وصل کن با کسى که مرا وصل کرده و قطع کن با کسى که مرا قطع کرده..."حکایت معنا و فحواى عملى است که صله رحم انجام مىدهد و آن پناهنده شدن به عرش و یارى خواستنش از آن مقام است و در روایاتى بسیار آمده که صله رحم عمر را زیاد مىکند و قطع رحم آن را قطع مىسازد و در سابق در جلد دوم عربى این کتاب آنجا که احکام اعمال را شرح مىدادیم بحثى پیرامون روابط اعمال با حوادث خارجى گذشت و در آنجا گفتیم که: مدیر این نظام که در عالم جارى است، این نظام را به سوى اغراضى و هدفهائى شایسته سوق مىدهد. نه به بیهودگى و عبث، و این معنا را تا ابد مهمل نخواهد گذاشت و هر گاه جزئى و یا اجزائى از عالم و یا از نظام آن گسیخته و فاسد شد، بلافاصله آن خرابى و فساد را اصلاح مىکند یا به اینکه همان را اصلاح کند و یا آنکه آن جزء را به کلى از بین ببرد و جزئى دیگر در جایش قرار دهد، و کسى که قطع رحم مىکند با خدا در تکوین او جنگ مىکند، خداى تعالى اگر راه اصلاح فراهم شد اصلاحش مىکند و گرنه عمرش را قطع و ناتمام مىسازد، و اما اینکه انسان امروز توجهى به این حقیقت نکرده، و ایمانى به آن و به امثال آن ندارد، ضرر به جائى نمىزند، و نظام عالم را زیر و رو نمىکند، و دلیل بر آن نمىشود که چنین حقیقتى وجود ندارد براى اینکه آنقدر دردهاى بىدرمان به طرف جثمان بشریت هجوم آورده که دیگر به او نوبت نمىدهد درد قطع رحم را درک کند. پس بگو حس بشریت از درک این حقیقت عاجز شده، نه اینکه این حقیقت، حقیقت نباشد و بر عکس خیال باشد، نه، بلکه حس بشر فراغت پیدا نمىکند که درد عذاب قطع رحم را احساس کند.
پی نوشت :
[1]. المیزان ج 4 ص 232 تا 732.
[2]. مجمع البیان ج 3، ص 3.
[3]. اصول کافى ج 2، ص 150 ح 1.
[4]. تفسیر عیاشى ج 1، ص 217 ح 10.
[5]. الدر المنثور ج 2، ص 117.
[6]. "سوره نسا، آیه 9".
[7]. تفسیر عیاشى ج 1، ص 217، ح 8.
[8]. از صحاح ج 3، ص 1111.
۹۴/۰۴/۲۷