نظریه شورا در امامت چه زمانی مطرح شد ؟
نقش شورا در امامت (3)
از جمله این شواهد، سخن خود اوست که می گفت: «اگر ابوعبیده زنده بود به یقین او را سرپرست مردم قرار می دادم.»(1)
یا در سخن دیگری گفت: «اگر سالم مولی ابوحذیفه زنده بود حتماً او را سرپرست مردم می کردم.»(2) و یا در سخن دیگرش گفت: «اگر معاذ بن جبل زنده بود به طور حتم او را سرپرست مردم می کردم.»(3)
پس باید دید چه اتفاقی رخ داده و چه شده که فکر شورا به میان آمده و مطرح شده است؟
پرواضح است که مطرح شدن شورا علت و سببی داشته است. این علت و سبب را در روایتی که از صحیح بخاری (4) نقل خواهیم کرد می توان یافت.
البتّه این روایت در سیره ی ابن هشام (5) ، تاریخ طبری (6) و برخی مصادر دیگر (7) نیز با اختلاف در متن، آمده که به روشنی نشان می دهد که امر خلافت به بازی گرفته شده است.
گفتنی است که ما در این پژوهش کوتاه قصد نداریم به این موضوع بپردازیم و آن چه را که در عبارات این روایت دست برده شده بررسی کنیم؛ بلکه فقط روایت صحیح بخاری را نقل می کنیم تا آشکار شود که چرا و چگونه سخن از شورا، در سال 23 توسط عمر مطرح گردید. این روایت طولانی است و به دقّت و تأمّل بیشتری نیاز دارد. بخاری چنین می گوید:
عبدالعزیز بن عبدالله برای ما از ابراهیم بن سعد، از صالح، از ابن شهاب زهری، از عبیدالله بن عبدالله بن عتبه بن مسعود، روایت می کند که ابن عبّاس گوید: من به گروهی از مهاجران که عبدالرحمان بن عوف نیز در میان آن ها بود قرآن می آموختم. آن زمان در منا و در خانه عبد الرحمان ساکن بودم. عبدالرحمان همراه عمر بن خطاب بود و این ماجرا در سال 23 هجری و در ایام آخرین حجِ عمر اتفاق افتاد.
هنگامی که عبدالرحمان به نزد من بازگشت گفت: امروز مردی به نزد امیر المؤمنین (عمر) آمد و گفت: ای امیرالمؤمنین! آیا می دانی که فلانی گفته است که «اگر عمر بمیرد به یقین با فلانی بیعت می کنم. به خدا سوگند که بیعت با ابوبکر به صورت ناگهانی انجام شد که فرصت (بیعت با امیر مؤمنان علی علیه السلام) را از ما گرفت. پس اگر عمر بمیرد (از فرصت استفاده می کنیم ) و با فلانی (علی علیه السلام) بیعت می نماییم.»(8)
عمر از این سخن خشمناک شد و گفت: ان شاء الله همین امشب برای مردم سخنرانی خواهم کرد و آن ها را از کسانی که قصد دارند حق حکومتی آن ها را غضب کنند بر حذر خواهم داشت.
[ دقت کنید! عبدالرحمان در منا و در نزد عمر است. مردی می آید و به عمر خبر می دهد که عدّه ای از مردم گردهم آمده و با یک دیگر گفت وگو می کرده اند. یکی از آن ها گفته است که «اگر عمر بمیرد به یقین با فلانی بیعت می کند. به خدا سوگند! بیعت با ابوبکر به صورت ناگهانی انجام شد که فرصت (بیعت با امیرمؤمنان علی علیه السلام) را از ما گرفت.»
چنانچه ملاحظه می کنید در نقل بخاری واژه ی «فلانی» آمده است. البتّه ما نام این فرد را خواهیم گفت؛ امّا این روش اهل سنّت است که واژه ی «فلانی» را به جای اسم کسانی که نمی خواهند نام ببرند می آورند.
امّا در این عبارت که شخصی گفت: «اگر عمر بمیرد به یقین با فلانی بیعت می کنم» گوینده کیست؟ و آن کسی که می خواهند با او بیعت کنند کیست؟
همین گوینده ادامه داده که «بیعت با ابوبکر به صورت ناگهانی انجام شد که فرصت (بیعت با امیر مؤمنان علی علیه السلام) را از ما گرفت؛ پس منتظر مرگ عمر می مانیم تا با فلانی بیعت کنیم.» هنگامی که عمر این سخن را می شنود عصبانی می شود و تصمیم می گیرد برای مردم سخنرانی کند.]
عبدالرحمان می گوید: به عمر گفتم: ای امیرالمؤمنان! این کار را نکن، در مراسم حج عدّه ای از مردم عوام نیز حضور دارند و آماده ی غوغا و هیاهو هستند و اگر مردم تحریک بشوند و برخیزند آن ها بر تو غلبه می کنند. من می ترسم که تو سخنرانی کنی و حرف هایی بگویی که هوادارانت نیز از گرد تو دور شوند و سخن تو را نپذیرند و در جایی که لازم است به کار نگیرند. کمی صبر کن تا به مدینه برسی، آن جا سرزمین هجرت و سنّت است و با افراد فهمیده، اشراف و بزرگان سرو کار داری. آن جا هر چه در توان داری بگو که اهل علم سخنانت را می پذیرند و در جای خود به کار می برند.
عمر گفت: به خدا سوگند! در نخستین فرصتی که در مدینه به دست آوردم سخنرانی خواهم کرد و این سخن را بیان خواهم نمود، ان شاء الله.
[ به این ترتیب عمر و عبدالرحمان بن عوف هم نظر شدند که سکوت کنند و ماجرا را بروز ندهند تا همگی به مدینه باز گردند]
ابن عبّاس می گوید: با پایان یافتن مراسم حج وارد مدینه شدیم. روز جمعه فرا رسید، هنوز آفتاب به وسط آسمان نرسیده بود که به سرعت به طرف مسجد به راه افتادیم تا این که من، سعید بن زید بن عمرو بن نفیل را که در کنار منبر نشسته بود یافتم و نزدیک او نشستم؛ به گونه ای که زانوانم به زانوهایش چسبید. چیزی نگذشت که عمر بن خطّاب وارد مسجد شد. وقتی او را دیدم که پیش می آید به سعید بن زید گفتم: امشب عمر مطلبی خواهد گفت که از آغاز به دست گرفتن خلافت نگفته است.
سعید بن زید سخن مرا رد کرد و گفت: گمان نمی کنم حرف تازه ای بگوید.
عمر به فراز منبر نشست و هنگامی که مؤذن ها اذان خود را تمام کردند، برخاست و حمد و ثنای نیکویی گفت، آن گاه این گونه ادامه داد: امّا بعد، من که می خواهم مطلبی برایتان بگویم که تقدیر چنین است که من آن را بیان کنم. نمی دانم، شاید اجلم پیش رویم رسیده است. پس هر کس آن را فهمید و حفظ کرد باید تا زمان مرگش آن را برای دیگران بازگو کند و هر کس نیز نگران است که فهمیده یا نه، روا نیست که بر من دروغ ببندد.
خداوند محمّد صلی الله علیه و آله را به حقّ مبعوث کرد و کتاب را بر او نازل نمود و از جمله آیاتی که بر او فرود آمد آیه رجم است. پس ما آن را خواندیم و فهمیدیم و حفظ کردیم. از این رو رسول خدا حکم رجم را اجرا کرد، ما نیز پس از او حکم رجم را اجرا کردیم. اما من نگران هستم که اگر مدت زمانی بگذرد شخصی پیدا شود و بگوید: «به خدا سوگند! ما آیه رجم را در کتاب خدا نمی یابیم.» و به سبب رها کردن حکمی که خدا نازل نموده گمراه شود؛ در حالی که حکم رجم در کتاب خدا - بر هر مرد و زنی که زنای محصنه انجام دهد و شاهدی بر این امر گواهی دهد، یا باردار باشد و یا خود اعتراف کند - حکم حقی است.
هم چنین ما در ضمن آن چه از کتاب خدا می خوانیم چنین می خوانیم:
أن لا ترغبوا عن آبائکم فإنّه کفربکم أن ترغبوا عن آبائکم؛(9)
از پدران خود روی بر مگردانید که برای شما کفر است که از پدران خود روی برگردانید.
آن گاه عمر بن خطّاب ادامه داد: سپس رسول خدا فرمود:
لا تطرونی کما أطری عیسی بن مریم و قولوا: عبد الله و رسوله؛
درباره ی من زیاده گویی نکنید، همان گونه که در مورد عیسی بن مریم گفتند و این گونه بگویید: عبدالله و رسول الله.
بدانید که به من خبر رسیده که شخصی از شما گفته است:«به خدا سوگند! اگر عمر بمیرد با فلانی بیعت می کنم». پس کسی سوء استفاده نکند که بگوید:« همانا بیعت با ابوبکر به صورت ناگهانی انجام شد که فرصت (بیعت با امیر مؤمنان علیه علیه السلام) را از ما گرفت». هان که به راستی این گونه بود؛ اما خداوند از آثار سوء آن جلوگیری کرد و هیچ کسی از شما نیست که مانند ابوبکر سرها برایش فرود آمده باشد. پس هر کس بدون مشورت با مسلمانان با کسی بیعت کند [ به این جمله دقّت کنید ] نه کسی حق دارد بیعت دیگری را بپذیرد و نه حق دارد کسی با دیگری بیعت کند و گرنه هر دو نفر کشته می شوند.
هنگامی که خداوند پیامبرش را از دنیا برد به ما خبر رسید که انصار سر مخالفت با ما گذاشته اند و همگی در سقیفه ی بنی ساعده جمع شده اند و هم چنین علی، زبیر و همراهانشان نیز به مخالفت با ما برخاسته اند و این در حالی بود که مهاجران گرد ابوبکر جمع شده بودند. من به ابوبکر گفتم: ای ابوبکر! همراه ما باش تا به نزد برادران انصار خود برویم.
او همراه ما شد و به طرف آنان به راه افتادیم، هنگامی که خواستیم به جمع آن ها نزدیک شویم؛ به دو نفر از مردان صالح آنان برخورد کردیم و گفتیم: قصد داریم به نزد برادران انصار خود برویم.
اما آنها گفتند: این کار را نکنید و به انصار نزدیک نشوید که خلافت را از شما خواهند گرفت.
من گفتم: به خدا سوگند که باید به نزد انصار برویم.
ما به راه افتادیم و در سقیفه بنی ساعده به آنها رسیدیم. در میان آن ها مردی را دیدیم که بر خود عبا پیچیده بود. گفتیم: او کیست؟
گفتند: سعد بن عباده است.
گفتیم: برای او چه اتّفاقی رخ داده است؟
گفتند : بیمار است.
هنگامی که اندکی نشستیم سخنرانشان پس از شهادت به یگانگی خدا و رسالت پیامبرش حمد و ثنای نیکویی خواند. سپس گفت: ما انصارِ خدا و سپاهیان اسلام هستیم و شما مهاجران، گروهی هستید که برخی از شما آرام آرام در صدد کندن ریشه ی ما بودند تا ما را از خلافت محروم کنند.
هنگامی که سخن این مرد تمام شد، تصمیم گرفتم سخن بگویم و مطلب مناسبی را در ذهن خود آماده کرده بودم که می خواستم پیش روی ابوبکر آن را بیان کنم و به سبب برخی مسائل نرمش به خرج می دادم. در آن هنگام که خواستم سخن بگویم، ابوبکر گفت: آرام باش! من نیز دوست نداشتم او را ناراحت کنم. بنا بر این خود ابوبکر سخن آغاز کرد که او از من بردبارتر و متین تر بود. به خدا سوگند! هر چه را در ذهن خود داشتم و می خواستم بگویم ابوبکر همان یا بهتر از آن را به آرامی بیان نمود تا سخنش تمام شد.
او چنین گفت: «آن چه از خیر و خوبی برای خودتان گفتید شایسته آن هستید؛ ولی امر خلافت هرگز برای هیچ گروهی نخواهد بود مگر برای همین گروه از قریش؛ چرا که اینان اصیل ترین عرب در نسب و عشیره هستند و من یکی از این دو مرد (ابو عبیده بن جرّاح و عمر) را برای شما شایسته می دانم. پس با هر کدام که می خواهید بیعت کنید.»
سپس ابوبکر دست من و ابوعبیده بر جرّاح را که بین ما دو نفر نشسته بود بالا گرفت. آن لحظه هیچ چیز برای من ناخوشایند تر از این سخن نبود [ !! ] به خدا سوگند! اگر مرا به جلو می بردند تا گردنم را بزنند باز هم حاضر نبودم به این گناه [ ! ] نزدیک شوم که امیر شدن را بر مردمی که ابوبکر نیز در میان آن ها بود دوست بدارم، جز آن که هنگام مرگ نَفسِ من چیز دیگری را در نظرم زیبا جلوه دهد که اکنون آن را چنین نمی یابم [ ! ]
در این هنگام یکی از انصار گفت: من اندیشه ای صائب و استوار دارم. ای جماعت قریش! یک امیر از ما و یک امیر از شما باشد.
پس سر و صدا زیاد شد و صداها بالا گرفت آن چنان که بر سر این اختلاف، حاضران گروه گروه شدند. من از فرصت استفاده کردم و به ابوبکر گفتم: ای ابوبکر! دستت را دراز کن.
ابوبکر دستش را جلو آورد، من با او بیعت کردم، مهاجران نیز با او بیعت کردند، سپس انصار به او دست بیعت دادند و حاضران ازدحام کردند، به گونه ای که بر روی سعد بن عباده افتادیم، یکی از آن ها گفت: سعد را کشتید! من گفتم: خدا او را بکشد [ !]
آن گاه عمر سخن خود را چنین ادامه داد: به خدا سوگند! در آن موقعیتی که ما قرار داشتیم هیچ کاری بهتر از بیعت با ابوبکر نبود؛ زیرا بیم آن داشتیم که اگر بدون بیعت با کسی از آن ها جدا شویم، آنها بعد از رفتن ما با فرد دیگری از خودشان بیعت خواهند کرد و ما مجبور خواهیم شد با کسی که نمی پسندیدم بیعت کنیم و یا با آن ها مخالفت کنیم و فسادی به پا خواهد شد.
بنا بر این هر کس بدون مشورت با دیگر مسلمانان با شخصی بیعت کند، نه بیعت او پذیرفته می شود و نه کسی می تواند با او بیعت کند و هر دو کشته می شوند.(10)
آن چه آوردیم سخنان عمر بن خطّاب بود که می خواست این سخنرانی را در منا برای مردم ایراد کند؛ اما عبدالرحمان بن عوف مانع او شد و او نیز پس از رسیدن به مدینه در نخستین جمعه خطبه خواند و سخن خود را این گونه اعلام کرد.
امّا این که چرا عمر در آغاز سخنانش مسأله ی رجم را مطرح کرد، برای ما دلیلش روشن نیست؛ ولی آن چه درباره این بحث مطرح است این که تهدید به کشتن بیعت کننده و کسی که با او بیعت شده دو بار تکرار شده که هم در ابتدای خطبه و هم در پایان آن با صراحت و آشکار آمده است: «هر کس بدون مشورت با دیگر مسلمانان، با کسی بیعت کند او و کسی که با او بیعت شده هر دو کشته می شوند.»
اکنون این پرسش مطرح است که «فلانی» که می خواست بیعت کند و آن «فلانی» که می خواستند با او بیعت کنند چه کسانی بودند؟
چه چیزی باعث شد که عمر نظریه شورا را مطرح کند با آن که او عثمان را به عنوان خلیفه پس از خود تعیین کرده بود؟ چنانچه روایتش را ملاحظه کردید.
حقیقت این است که امیر مؤمنان علی علیه السلام، طلحه، زبیر، عمار و گروهی که همراهشان بودند در منا حضور داشتند و گاه دور هم می نشستند و با یک دیگر سخن می گفتند و آن جا بود که این موضوع مطرح شد که اگر عمر بمیرد به یقین با فلانی بیعت می کنیم و انتظار می کشیدند که عمر بمیرد تا با فلانی بیعت کنند.
آن ها در ادامه می گفتند: بیعت با ابوبکر به صورت ناگهانی انجام شد. منظور آنان این بود که دیگر آن فرصت گذشت و ما آن را ضایع نمودیم و کار از دست ما خارج شد؛ پس باید منتظر فرصت بعدی باشیم که آن نیز با مرگ عمر فراهم می شود تا با فلانی بیعت کنیم.
هنگامی که آنان مشغول چنین گفت و گویی بودند، کسی در آن جمع این سخنان را شنید و این موضوع را به عمر منتقل کرد. عمر نیز از این موضوع خشمگین شد و تصمیم گرفت همان جا برای مردم سخنرانی کند که عبدالرحمان بن عوف مانع این کار شد.
البته عمر در مدینه ناگزیر بود که برخی از وقایع سقیفه را برای ما بازگو کند و گرنه چگونه ما می توانستیم از حوادثی که در آن جا به وقوع پیوسته بود آگاه شویم، در حالی که فقط عدّه ای از انصار و سه یا چهار نفر از مهاجران در آن جا حضور داشته اند و به ناچار تنها یکی از همین گروه بایستی رخ داده های سقیفه را برای ما بازگو می کرد که خداوند سبحان آن را برای عمر جاری ساخت.
آری، بخشی از آن حوادث در صحیح بخاری آمده است که اگر چنین نمی شد معلوم نبود چه کسی آن را برای ما روایت می کرد.
عمر در ضمن سخنانش گفت: سرو صدا زیاد شد، صداها بالا گرفت... آن چنان که ما بر روی سعد بن عباده افتادیم.
این گزارش به اندازه ای است که عمر دهان گشوده و در اختیار ما گذاشته، امّا بیشتر از آن را فقط خدا می داند. ما راهی برای اطلاع یافتن از تمام حوادث آن جا نداریم که این داستان قرن ها پیش به وقوع پیوسته و فقط برخی از آن خبر آورده و برای ما روایتش را نقل کرده اند. البته همین مقدار نیز اگر در صحیح بخاری نقل نشده بود به طور حتم اهل سنّت آن را تکذیب می کردند.
آن گاه عمر این سخن را که «بیعت ابوبکر کاری بی حساب و اشتباه بود» تأیید نمود. امّا امر خلافت را برای چه کسی می خواست؟
پر واضح است که او عثمان را برای بعد از خودش انتخاب کرده بود، در این صورت آیا می توانست به آنان اجازه دهد که با مرگش با شخص دیگری جز عثمان بیعت کنند؟
از این رو ناگزیر بود که به تهدید متوسّل شود و چنین نیز کرد و از همین رو کلمه «فلانی» و «فلانی» در نقل قول ها جا گرفت و نام آن ها آشکار نشد، آن سان که در روایت بسیار دیگری نیز تغییر داده شد و اسامی به طور صریح بیان نشد.
پی نوشت ها :
1- مسند احمد: 18/1، سیر اعلام النبلاء: 9/1، تاریخ مدینة دمشق: 404/58، شرح نهج البلاغه: 190/1
2-الطبقات الکبری: 343/3
3-مسند احمد: 18/1، الطبقات الکبری: 590/3، سیر اعلام النبلاء: 10/1 و 446
4-صحیح بخاری: 25/8 و 152
5- سیره ابن هشام: 1071/4
6-تاریخ طبری: 445/2
7-مسند احمد : 54/1، صحیح ابن حبان: 146/2، تاریخ مدینة دمشق: 280/30
8-گفتنی است که در متن عربی این روایت واژه «فلته» یا فُلته» آمده است.
برای آگاهی بیشتر درباره ی معنای این واژه به کتاب شرح منهاج الکرامه:
372/370/2 از همین نگارنده رجوع شود.
9-گفتنی است که این آیه را تنها عمر بن خطاّب خوانده است و در حال حاضر
در قرآن مجید وجود ندارد. این خود دلیلی بر تحریف و نقصان قرآن از دیدگاه
اهل سنّت است، مگر آن که به گونه ای توجیه شود. شایسته است که در این زمینه
به کتاب التحقیق فی نفی التحریف از همین نگارنده مراجعه کنید.
10-صحیح بخاری: 25/8 و 152
حسینی میلانی، علی، نقش شورا در امامت، هیئت تحریریه ی انتشارات الحقایق ، قم-انتشارات الحقایق، چاپ سوم /1390