«کربلایی کاظم» معجزهای در اثبات حقانیت کلام وحی
گاهگاهی دور از چشم دیگران و دور از هیاهوهای زندگی، بندهای باخدا خلوت میکند و چنان قلبش به تپش میافتد که انوار اعجاز در او گسترانیده میشود و دیگر زمینیان را به شگفت میآورد.
به گزارش خبرگزاری فارس، آیه شریفه «اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّک الَّذِی خَلَقَ» پس از گذشت هزار و چهارصد و اندی سال یادآور معجزهایست که خداوند به قلب نبی اکرم(صلی الله علیه وآله) نازل کرد. این آخرین اعجاز نبوت بود تا حجت را بر زمینیان تمام کند ولی عظمت این اعجاز در مکه و مدینه باقی نماند و شمار دیگری از زمینیان لایق شدند تا خداوند اعجازش را از طریق ایشان به مردم نشان دهد تا از خواب غفلت بیدارشوند.
قم، خیابان اراک، مقابل حرم کریمه اهلبیت(سلام الله علیهم)؛ قبرستان نو، مقابل درب ورودی، ضلع غربی؛ این آدرس کربلایی کاظم ساروقی است که سالهاست از او بهعنوان معجزه قرن یاد میشود ولی اکنون 23 سالی میشود که خاک قم را برای آرامشی ابدی انتخاب کرده است.
به آدرس ذکر شده که مراجعه کنی مقبرهای نوساز با نمای آجری میبینی که با بالا رفتن از یک پله میتوانی بر سر مزار این معجزه قرآن در قرن اخیر برای خواندن فاتحه به روان پاکش حضور یابی.
پیرمردی لاغر که عبایی بر دوش و کلاهی بر سر دارد در این مقبره نشسته است و شباهت بسیاری به عکس کربلایی کاظم دارد خود را اسماعیل کریمی فرزند او معرفی میکند.
کربلایی کاظم متولد سال 1300 هجری قمری در روستای ساروق اراک بود که در همان روستا هم زندگی میکرد. سوادی برای خواندن و نوشتن نداشت که در دوران جوانی براثر لطف خداوند حافظ قرآن شد.
آقای کریمی به حبرنگار فارس میگوید: کربلایی کاظم سالها در روستا کشاورزی میکرد تا اینکه یک روحانی برای تبلیغ و بیان احکام حلال و حرام به روستا آمد و در منبر و سخنرانی خود از خمس، زکات و دیگر مسائل و احکام دین گفت؛ «آقایان ... کسانی که گندم و جو و... آنان به حدنصاب برسد در صورتی که زکات و حق فقرا را ندهند، مالشان مخلوط به حرام میشود و اگر با عین پول آن گندمهای زکات نداده، خانه یا لباس تهیه کنند، با آن لباس و در آن خانه نمازشان باطل است... مسلمان واقعی باید به احکام الهی و حلال و حرام توجه کند و زکات مالش را بدهد».
سخنان این واعظ روحانی، کربلایی را تکان داد و به فکر فرورفت، میدانست صاحب زمینی که در آن کار میکند، به پرداخت زکات و حق فقرا اعتقادی ندارد و این مسئله که اگر زکات مالی پرداخت نشود این مال شبههناک میشود را با صاحب زمین، در میان گذاشت و از او خواست تا زکات مالش را پرداخت کند ولی مالک زمین چنین مسئلهای را قبول نکرد.
کریمی ادامه میدهد: این مسئله موجب شد کربلایی کاظم نتواند در روستا تاب بیاورد و برای کار و کسب روزی حلال خارج از روستا مشغول شود. چند سالی از این ماجرا میگذشت و کربلایی کاظم برای دیدار اقوام و بستگان به روستا بازگشت که در این حین متوجه شد صاحبملکی که برای او کار میکرد توبه کرده و زکات مال خود را ادا میکند؛ «کاظم برگرد اکنون آن شرایطی که میخواستی فراهم شده است بیا و در همین روستا کار کشاورزی خود را ادامه بده» این سخنان اقوام و آشنایان بود که کربلایی را برای بازگشت مجدد از هجرتی خود خواسته ترغیب میکرد.
باید از آنچه شنیده بود اطمینان پیدا میکرد هنوز سخنان آن روحانی مبلغ در گوشش طنینانداز بود؛ «مسلمان واقعی باید به احکام الهی و حلال و حرام توجه کند و اهمیت دهد و زکات مالش را بدهد...».
کربلایی کاظم از آنچه شنیده بود اطمینان یافت و برای آغازی دوباره و کسب روزی حلال و کار روی زمین ارباب از هجرتی طولانی بازگشت.
فرزند کربلایی کاظم اضافه میکند: پدرم زمانی که خرمن را میکوبید و گندم را از کاه جدا میکرد، سهم مالک را میپرداخت و همانجا زکات سهم خود را از اصل مال جدا میکرد و آن را به فقیری میداد که پیش از این از وضعیت معاش او آگاهی یافته بود.
کربلایی پس از جدا کردن خرج سالانه خود و بذری که برای کاشت سال بعد کنار میگذاشت، باقیمانده مالش را بین فقرا تقسیم میکرد.
یک سال هنگام برداشت محصول، پس از چند روز که خرمنش را کوبیده بود مشغول باد دادن خرمن شد تا کاه آن جدا شود که مردی فقیر پیش او آمد و گفت: کاظم؛ امسال از محصولت چیزی به ما ندادی و ما را فراموش کردی! کربلایی با بیان اینکه فراموش نکردهام ولی هنوز نتوانستهام محصولم را جمعآوری کنم، جواب مرد فقیر روستایی را داد؛ تصمیم داشت به خانه برود ولی پس از رفتن مرد فقیر دلش قرار نگرفت و با غربال مقداری گندم از کاه جدا کرده و وزن کرده به منزل مرد فقیر رفت آن را تحویل او داد و از آنجا به باغ خود که پایین ده بود، رفت تا اندکی علوفه برای گوسفندانش تهیه کند و سپس به منزل برود.
کریمی ادامه میدهد: پدرم در حین بازگشت و در میانه راه نزدیک «امامزادگان هفتاد و دو تن»، دو سیّد خوشسیما را میبیند که جلو درب آستانه امامزاده ایستاده و او را به نام صدا میزنند؛ و از او میخواهند علوفه را روی سکوی جلوی در گذاشته و بهاتفاق آنها به داخل برود.
«کاظم! بیابرویم در این امامزاده فاتحهای بخوانیم» این سخنی است که آن دو جوان خوشسیما به وی گفتند و کربلایی کاظم در مقابل اصرارهای ایشان تسلیم میشود و به داخل امامزاده میرود.
جوانان از جلو و کاظم دنبال آنها بهسوی امامزاده روانه شدند، ابتدا به امامزاده نزدیکتر میشوند و فاتحهای میخوانند و آنگاه به امامزاده بعدی میروند و داخل میشوند. آن دو نفر مشغول خواندن ذکرهایی میشوند که کاظم متوجه نمیشود.
کریمی اضافه میکند: بر اساس گفتههای پدرم در اطراف سقف امامزاده کلمات روشنی نوشته شده بود که یکی از آن دو جوان به او میگوید: چرا چیزی نمیخوانی؟ او جواب میدهد: من سواد ندارم، آن جوان میگوید: باید بخوانی! آنگاه دست به سینه وی میگذارد و فشار میدهد و میگوید: حالا بخوان!
کاظم میگوید: چه بخوانم؟ آن آقا آیهای را میخواند و میگوید: اینطور بخوان!
«رَبَّکُمْ اللهُ الَّذِی خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَی عَلَی الْعَرْشِ یُغْشِی اللَّیْلَ النَّهَارَ یَطْلُبُهُ حَثِیثًا وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ وَالنُّجُومَ مُسَخَّرَاتٍ بِأَمْرِهِ أَلَا لَهُ الْخَلْقُ وَالْأَمْرُ تَبَارَکَ اللهُ رَبُّ الْعَالَمِینَ ..... لَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحًا اِلَی قَوْمِهِ فَقَالَ یَاقَوْمِ اعْبُدُوا اللهَ مَا لَکُمْ مِنْ اِلَهٍ غَیْرُهُ اِنِّی أَخَافُ عَلَیْکُمْ عَذَابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ»
یکی از آن جوانان خوشسیما آیه را میخواند و کربلایی کاظم تکرار میکرد که در حین خواندن بر سینه او دستی میکشند. کربلایی بهگونهای غرق در خواندن کلامالله مجید میشود که حضور آنان را از یاد میبرد؛ زمانی که به خود میآید میبیند آن دو جوان نورانی از نظر غایب شدهاند! و فرصتی برای گفتوگو و پرسش باقی نمانده است.
کاظم که متوجه شد خودش تنها در حرم ایستاده است ناگهان دچار حالت خاصی شد و بیهوش روی زمین میافتد و با گذشتن پاسی از شب، شمعهایی که در امامزاده روشن کرده بودند، آخرین نفسهای خود را کشیدند و این بیهوشی تا صبح روز بعد ادامه مییابد.
کربلایی کاظم، با نسیم صبحگاهی به خود میآید و از جا برمیخیزد. بهزحمت درب امامزاده را در تاریکی پیدا میکند... نماز صبح را در امامزاده میخواند. هنوز امید دارد که آن جوانان را دوباره ببیند.
پسر کربلایی کاظم ادامه میدهد: پدرم تعریف میکرد زمانی که از امامزاده بیرون آمدم علوفه را از همانجا که گذاشته بودم، برداشتم و بهطرف خانه حرکت کردم. درراه، با خود زمزمه میکردم! گویا چیزهایی میدانستم؛ مطالبی را میخواندم سینهام پرشده بود از کلماتی که معانی آن را نمیدانستم؛ ولی هرگاه آنها را میخواندم، قلبم آرامش پیدا میکرد، احساس سرحالی و سبکی میکردم.
کربلایی کاظم، همان روستایی بیسواد که نمیتوانست بخواند و بنویسد ماجرای امامزاده را برای شیخ تعریف میکند و میگوید: آقا مثل اینکه من قرآن را بهصورت کامل حفظ هستم و ملای روستا برای اطمینان بیشتر از او پرسشهایی مبنی بر اینکه خواب ندیدهای یا اینکه قبلاً سواد نداشتهای میپرسد و او که ره صدساله را در یکشب طی کرده است پاسخ میدهد: من هیچگاه درس نخواندهام؛ و برای تأیید گفتههایش از مردم میخواهد که موضوع را تأیید کنند.
سکوت لحظهای همهجا را فرا میگیرد سپس روستاییان سخن کربلایی کاظم را تأیید کردند و دیگر روستاییان نیز گفتند ما نیز تاکنون نشنیدهایم که محمدکاظم کریمی سواد داشته باشد. ما از گذشته، او را فردی بیسواد میدانستیم.
فرزند ارشد کربلایی کاظم ادامه میدهد: پدرم ماجرا را برای شیخ واعظ تعریف کرد و سپس به همراه ایشان برای زیارت به امامزاده رفتند. در این هنگام همه متوجّه رخداد و کرامت و تفضّل الهی شدند و با هجوم به وی تمام لباسهایش را پاره کردند و سپس باعزت و احترام او را به روستا آوردند.
***
این عنایتی است که خداوند به هرکسی نمیکند و تنها بندگان خاص خدا میتوانند چنین لیاقتی را پیدا کنند.
علمای بزرگ کربلایی کاظم را آزمودند و وی با سربلندی از این آزمون بیرون آمد و شگفتی علما را به دنبال داشت.
آیتالله سید محمد تقی خوانساری که در زمان حیات از مراجع بزرگ روزگار خود به شمار میرفت و نماز باران او مشهور است، با گرفتن آزمونی مفصل از وی خواست سوره بقره را از انتها به ابتدا تلاوت کند و کربلایی کاظم از آخرین آیه این سوره بهصورت معکوس شروع به خواندن کرد.
این عالم برجسته با اعتراف به شگفتی این اعجاز میگوید: 60 سال است که سوره مبارکه توحید را که چهار آیه است میخوانم، اما اگر اینک از من بخواهند تا آن را بهعکس قرائت کنم بدون فکر و دقت و تأمل، نخواهم توانست؛ اما این بنده خدا را بنگرید که چگونه و بدون درنگ و با سرعت و دقت و بدون غلط، سوره بقره را بهعکس میخواند، راستی که کار او شگفتانگیز است.
کربلایی کاظم به محضر آیتالله بروجردی رفت و این مرجع عالیقدر چندین آیه و سوره از وی پرسید و کربلایی کاظم بیدرنگ شروع به خواندن ادامه آیات کرد و همه به را به شگفت آورد.
آیتالله جعفر سبحانی که از علمای برجسته و مفسر قرآن در زمان معاصر به شمار میرود در مورد کربلایی کاظم میگوید: یک روز به مدرسه فیضیه رفتم که دیدم کربلایی کاظم نشسته و گروهی دور او حلقهزده و او پرسشهای ایشان را پاسخ میدهد و من هم دو مورد از دو سوره «صافات» و «ص» از ایشان پرسیدم که با سرعت و دقت، از حفظ، پاسخ مناسب را داد.
آیتالله مرعشی نجفی در زمان حیات پربرکت خویش در رابطه با این اعجاز در زمان معاصر میگوید: بهاندازهای این مرد موفق و ماهر است که در آیات شریفه قرآن که اگر کسی عمداً آیه مبارکه از آیات را، غلط یا مقدم یا مؤخر بخواند؛ ایشان کاملاً واقف و مطلع میشود و علاوه ازجمله امتحانات ایشان، آنکه کتاب فارسی مقابل ایشان گذاشته شد، در خلال آن کتاب هر جا آیه قرآن شریف بود تشخیص میداد.
آیتالله مکارم شیرازی از مراجع عظام با بیان خاطرهای اینچنین تعریف میکند: زمانی که طلبه نوجوانی بودم، برای تبلیغ ایّام ماه محرّم، به منطقهای در اطراف ملایر، به نام حسینآباد رفته بودم که در مجلس به من گفتند، پیرمردی اینجاست که حافظ تمام قرآن است و داستان عجیبی دارد. او کشاورز سادهای است که به دنبال ماجرایی، با موهبت الهی و بدون هیچ سابقه قبلی حافظ تمام قرآن میشو. من از ماجرا خوشحال شدم و مایل بودم پرسشهایی از او بپرسم و امتحانش کنم. قرآن به دست گرفتم و او را آزمودم، به شگفت آمدم هنگامیکه دیدم یک مرد روستایی بیسواد، با تسلط کامل سؤالات را پاسخ میگوید.
وجود کربلایی کاظم یک اعجاز است و این مسئله یک امر عادی نیست و همهجا با شگفتی از او یاد میشود.
نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت/ به غمزه مسئلهآموز صد مدرس شد
****
هوا کمی تاریک شده و کمکم قبرستان نو در حال خالی شدن از جمعیت است صدای قرآن میآید کلام وحی در جسم و جانت میپیچد «إنّ أرضی وسعة ... کلّ نفس ذائقة الموت ثمّ إلینا ترجعون»
--------------------------------------------
گزارش: سمانه سادات فقیه سبزواری
--------------------------------------------
انتهای پیام/78005/ج40